به نام خداوند بخشنده و مهربان
نیزه ها بر بدنت خوب تماشایی شد
سرِ پیراهن تو وای چه دعوایی شد
پشت و رو شد تن تو، خورد لگد بر پهلو
عطر یاس آمد و این منظره زهرایی شد
تو شدی از طرف مردم کوفه دعوت
از تو مهمان چقدر خوب پذیرایی شد
تشنه رفتی دم آخر پسر مادر آب
چشم این قافله از بعد تو دریایی شد
وسط معرکه دیدم که هجوم آوردند
زیر پا ماندی و جسمت چه معمایی شد
نیزه ای خوردی و در خاک گرفتار شدی
سهم تو آخر این واقعه تنهایی شد
دیدم از دور که بر گیسوی تو چنگی زد
به سرت از سرِ نیزه، چه بلاهایی شد
لحظه ای مادرم انگار به چشمم آمد
از جگر ناله زد و دور تو غوغایی شد
خواستند خار شوی و زدنت زخم زبان
کار تو بیشتر از پیش تر آقایی شد
سیبِ سرخی و چرا این همه زخمت زده اند
قسمت تو چقدر زخم مسیحایی شد
منبرت نیزه و خواندی تو برایم قرآن
سایه ات بر سرِ من، صحنه ی زیبایی شد
شاعر: جابر عبدی
مشاهده و دریافت تصاویر مجموعه به صورت مجزا